درباره‌‌ی 1 مشت جوان خوشگل موبور (مجموعه داستان)

تمام روز به قصه‌هاي شب پيش عفت فكر مي كردم. تكه‌هاي پراكنده‌ي قصه‌ها را كنار هم مي‌گذاشتم و به سرنخ‌ها و كشف‌هاي هيجان‌آوري مي‌رسيدم. ديگر، داستان كتاب‌هايي كه مي‌خواندم و فيلم‌هايي كه جمعه‌ها مي‌رفتم توي تاريكي نمور سينماهاي ميدان انقلاب مي‌ديدم، برايم جذابيتي نداشت. هر شب، با اشتياق نشئه‌آوري شماره‌اش را مي‌گرفتم، دراز مي كشيدم روي تخت و گوشي را مي‌چسباندم به گوشم. حال كسي را داشتم كه شب قبل تا آخرين حد لذتي گناه‌آلود رفته و امشب دوباره برگشته تا همان مسير را برود. بي‌چيچ ترس و شرم و پشيماني.

آخرین محصولات مشاهده شده