درباره‌‌ی نجات (ساحل آرمان‌شهر 3) نمایش‌نامه

ناتاشا: آخرين آرزوي ناتالي دم مرگ همين بود. زن تو يك قديسه بود، آلكساندر. همين قداست در برابر آن اغواگري بي دفاعش كرده بود. (خطاب به آگاريف) آن‌طور نگاهم نكن... آلكساندر منظورم را مي‌فهمد. از همان بار اولي كه چشمم به هروگ افتاد، فهميدم نبايد به اين كرم آلماني اعتماد كرد...

آخرین محصولات مشاهده شده