درباره‌‌ی مدار بسته (داستان زندگی کودکی مهاجر)

وقتي كوچك بودم و در ال رانچو بلانكو زندگي مي‌كرديم، كه دهكده‌اي كوچك است در مكزيك واقع بر تپه‌اي خشك و بي‌آب و علف در چند كيلومتري شمال گوئادالاخارا، واژه مرز را زياد مي‌شنيدم. اولين بار آن را در اواخر دهه 1940 شنيدم، مامان و بابا به من و روبرتو، برادر بزرگم، گفتند كه همين روزها سفر دور و درازي به سمت شمال آغاز مي‌كنيم، از مرز مي‌گذريم و وارد كاليفرنيا مي‌شويم و از اين نداري نجات پيدا مي‌كنيم.

آخرین محصولات مشاهده شده