درباره‌‌ی سن عقل

مرد قد بلندي وسط خيابان ورسن ژتوريكس بازوي ماتيو را گرفت. ماموري توي پياده‌رو مقابل هي پايين و بالا مي‌رفت. «رييس، يك چيزي بهم بده؛ گرسنه‌ام.» چشم‌هاي به هم چسبيده و لب‌هاي كلفتي داشت و بوي الكل مي‌داد. ماتيو پرسيد «فكر نمي‌كني بيشتر تشنه‌اي يا گرسنه؟» مرد به زحمت گفت «حاضرم برايت قسم بخورم رفيق، حاضرم قسم بخورم.»...

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده