درباره‌‌ی سنگ هایی در جیبم

از پنجره بيرون را نگاه مي كنم.دارد نم نم باران مي بارد.قطره هاي باران محكم به شيشه ها مي زند.ياسين حرف مي زند و من احساس مي كنم فاصله اي بزرگ بينمان وجود دارد.اينجا با او نشسته ام؛اما فقط به قطره هاي باران فكر مي كنم.خشونت و زيبايي شان. روزي بر مي گردم و همين جا زندگي مي كنم.نمي دانم خوش حال خواهم بود يا نه.حتما كلوتيلد را با قلب شكسته اي تنها مي گذارم.او گريه مي كند و من هم قول مي دهم كه برگردم.اين دروغ است...قول نيست. كلوتيلد به من مي گويد خوشبختي مجموعه اي از همين لحظه ها و اتفاق هاي كوچك زندگي است.بايد هميشه قدرشان را بدانيم.همين لحظه هاست كه به آدم حس شكوفايي مي دهد؛حسي كه حال و هواي آدم را عوض مي كند.بدون هيچ كم و كاستي.همين لحظه ها و اتفاق هاي كوچك زندگي...

آخرین محصولات مشاهده شده