درباره‌‌ی زار (مجموعه داستان)

مي‌روم مي‌نشينم جلوي ميز و يك تكه نان خشك و نازك برمي‌دارم و آهسته مي‌زنمش توي شيره خرما، سياه و خيس مي‌شود، عين شب دريا و بوي خرما مي‌دهد عين روز جزيره، بعد لقمه را بلند مي‌كنم و مي‌گذارم روي لبم كه دهنم گس و شيرين مي‌شود و باز يادم مي‌افتد به طعم خرما و ارده رازقي، به بوي ماهي و توموشي‌هاي حياط خانه قديمي آقا بزرگ كه از مطبخ پيرزن مي‌آمد و ما اجازه خوردنش را نداشتيم و به آن ماست و خرمايي كه ريخته بود توي كاسه و گذاشته بود سر پله كه يواشكي خوردم و كسي نفهميد، به دستش كه خالكوبي داشت و به دروغ‌ها و قصه‌هاي شبانه‌اش درباره جن و پري و زار و بادهاي مريض و دردآور.

آخرین محصولات مشاهده شده