درباره‌‌ی ریموند دیگر با ما نیست کارور مرده (مجموعه 10 داستان از نویسندگان جهان)

اول مرد بيرون آمد و چند دقيقه بعد، زن. بسته كوچكي اسكناس در دست داشت و مي‌شمرد. عينك تيره بزرگي صورتش را پوشانده بود. يك بار ديگر هم آن‌ها را ديد، همان شب دست در دست زير يك چتر قدم مي‌زدند و به ويترين مغازه‌اي كه پر از تلويزيون بود خيره شدند. تلويزيون وسطي توجهشان را جلب كرده بود و حالا لبخند مي‌زدند. پيش از آن كه راه‌شان را بكشند و بروند زن دستي به موهاي خود برد تا مرتب‌شان كند. مرد رو به دوربين مداربسته توي ويترين دست تكان داد و بي‌سروصدا راه افتادند و رفتند.

آخرین محصولات مشاهده شده