درباره‌‌ی رنجر

اين سناريو يادگار روزهاي دهه شصت من است. همان روزها كه كوچه و خيابان‌هاي شهر پر از قهرمان بود. همان روزها كه سرتاسر مرزهاي غرب و جنوب خانه پهلوانان و قهرمانان بود. همان روزها كه مردم با گوشت يخ‌زده و كوپن‌هاي اندك قند و شكر و روغن لبخند بر لبانشان بود و با الهي شكر گفتن صادقانه‌شان بر سر سفره خالي‌شان مي‌نشستند و هر روز فوج فوج تابوت قهرمانان را بر دوس ستبرشان حمل مي‌كردند و مادرهاي داغدار بر سر تابوت‌ها نقل مي‌پاشيدند و در پشت سرشان اسپند دود مي‌كردند...

آخرین محصولات مشاهده شده