درباره‌‌ی خاطرات 1 سرتق

ملافه‌ را كشيدم رويم و به حرف‌هاي استاد گوش دادم. از دور من را نشان مي‌داد و مي گفت: امروز مي‌خوايم اين كادوا رو تشريح كنيم تشريح اندام. بريم دل و روده‌‌اش رو بشكافيم. از زير ملافه ديدم جماعتي چاقو به‌دست مي‌آيند سمت من. يك‌ دفعه جاكن شدم روي تخت. ملافه به سر پا شدم از زير ملافه ديدم دانشجو‌هاي دختر و پسر جيغ كشيدند و از ترس نوبتي پس مي‌افتادند. تازه فهميدم خواب نمي‌ديدم. من در سالن تشريح بودم.

آخرین محصولات مشاهده شده