درباره‌‌ی خاطراتی که نگه می‌داریم

به پرتره‌ نامزدي‌مون خيره شدم، من و جيمز زير نور سرخابي همديگه رو بغل كرده بوديم. غروب خورشيد با رنگ‌هاي نارنجي و قرمز، مثل پرده‌ پشت صحنه‌ تئاتر شده بود. شروع كرديم به لرزيدن. انگشتام و زانوهام مي‌لرزيد. نه از پيش‌بيني‌هايي كه كرده بودم. از ترس. اگه جيمز زنده باشه، معني‌اش اينه كه ماجراي بزرگ‌تري داشت دوروبرم اتفاق مي‌افتاد و من اون‌قدر ساده‌‌لوح بودم كه نمي‌فهميدم...

آخرین محصولات مشاهده شده