درباره‌‌ی انگار خودم نیستم

مگر مي‌شود همه چيز انقدر سريع اتفاق بيفتد؟ مي‌شود. مي‌شود چشم‌هايت را ببندي و باز كني و همه آن درد و رنج‌ها، همه آن كدورت‌ها، همه آن حرف‌هاي قلمبه شده توي گلو يك‌باره از بين بروند و يادت برود كه اصلا اتفاق افتاده‌اند. من خودمم؟ من كامروزم؟ من همان كامروز مستاصلم؟ انگار ديگر خودم را نمي‌شناسم. انگار، به قول حميد هامون محبوبمان ديگر «من»، «من» نيست؛ انگار خودم نيستم...

آخرین محصولات مشاهده شده