درباره‌‌ی دختری به‌ نام سبو (مسافرت تابستانی) 2 زبانه

تعطيلات تابستاني شروع شده بود. سبو و پدر و مادرش مشغول جمع كردن وسايلشان بودند؛ چون قار بود فردا آن‌ها به شهري كه كنار دريا بود سفر كنند. سبو خيلي خوشحال بود؛ چون او عاشق مسافرت است. فردا صبح زود سبو و پدر و مادرش بعد از خوردن صبحانه، به شمت شهر ساحلي حركت كردند. هنوز اول جاده بودند كه سبو پرسيد: ”كي مي‌رسيم؟” مادر خنديد و گفت: ”عزيزم، تازه حركت كرده‌ايم.”...

آخرین محصولات مشاهده شده