درباره‌‌ی گلوله (مجموعه داستان‌های مینی‌مال)

اي پدر ما كه در آسماني لئاندرو اوروينا گروهبان كه از خواهر و مادر بچه بازجويي مي‌كرد، سروان دست بچه را گرفت و با خود به اتاق ديگر برد. گفت: بابات كجاست؟ بچه زير لب گفت: رفته آسمان. سروان با تعجب پرسيد: چي؟! مرده؟ بچه گفت‌: نه. هر شب از آسمان پايين مي‌آيد، با ما شام مي‌خورد. سروان چشم گرداند و در كوچكي را در سقف ديد.

آخرین محصولات مشاهده شده