«يعني زمان واقعا همانطور كه تو ميگويي بزرگ است؟»
گرگ ماسهاي گفت: «قطعا و كاملا آنقدر بزرگ است كه آخرش پيدا نيست. اولش هم همينطور. »
ساكارينا گفت: «پس وقت كم نميآيد؟»
گرگ ماسهاي با هزار دندانش كه به سفيدي گوشماهي بودند به ساكارينا لبخند زد وگفت: «كمبود وقت وجود ندارد.»
آيا ميتوان زمان را متوقف كرد؟ چرا رنگها در شب ديده نميشوند؟ با دزدان دوچرخه چه كار بايد كرد؟ آيا ميشود از پشيمان شدن پشيمان شد؟
گرگ ماسهاي و ساكارينا با كمك يكديگر مسائل كوچك و بزرگ زندگي را بررسي ميكنند.