درباره‌‌ی گربه سیزدهم

«اون گربه رو بده به من،زوئي» «نه!» سيزده را سفت‌تر توي بغلم گرفتم. «هيچ‌وقت نمي‌ذارم دست تو بيفته» قبل از اينکه بفهمم چه اتفاقي دارد مي‌افتد، خانم دوپري جلويم ظاهر شد و دستش را دراز کرد تا گربه‌ي وحشت‌زده را بگيرد. درست وقتي ناخن‌هاي درازش توي گردن سيزده فرو رفت، جاخالي دادم و طوري دويدم که تابه‌حال در عمرم ندويده بودم.

آخرین محصولات مشاهده شده