درباره‌‌ی چقدر در تاریکی بالا می رویم

تازگي‌ها مدام به زمان‌هايي که سرتاپاي اعضاي گروه آغشته به گل و آب بود، به آن اتاق تميز سرهم‌بندي‌شده و ماسک‌هايي که فيلترهاي آن‌ها نياز به تعويض داشت، فکر مي‌کنم. به نظر من تصميم ديو در مورد تزريق ويروس به يک موش، يکي از بدنام‌ترين ناقلان بيماري در تاريخ، اشتباه بود. گفته‌اند که هر چيز غيرعادي را گزارش دهيم، قرنطينه بايد تمديد شود و هردو هفته بايد منتظر محموله تدارکات باشيم. گفته‌اند در صورت نياز تيم‌هاي پزشکي مقابله با خطرات زيستي به اينجا اعزام خواهند شد. هرشب حين تماس تصويري با خانواده‌ام به خواب مي‌روم. هميشه وقتي بيدار مي‌شوم انتظار دارم يک جاي کار بلنگد - تب، خشکي گردن يا التهاب پوست. توي آينه سانت به سانت بدنم را وارسي مي‌کنم. همه ما منتظر همه‌چيز و هيچ‌چيز هستيم. روياي برگشتن به خانه و به‌آغوش‌کشيدن خانواده‌ام را مي‌بينم. در دنياي واقعي، مردم خودشان را با بي‌اطلاعي، سياست و اعتقاداتشان تسلي مي‌دهند اما اينجا در ميان اين گنبدها فقط اعداد و ارقام هستند که اهميت دارند. يوليا بي‌خيال دويدن شد و پرتره اعضاي تيم را هم نيمه‌کاره رها کرد. يکسره به خودمان مي‌گوييم که کارمان را تمام مي‌کنيم و به خانه برمي‌گرديم. بعضي روزها خودم هم اين حرف را باور مي‌کنم. لباس‌هاي زمستاني دخترم را مي‌پوشم، دوگو را برمي‌دارم و وارد توندرا مي‌شوم. کلارا را زير شفق قطبي در کنار خودم تجسم مي‌کنم. سوار ماشين‌هاي همه‌جارو نمي‌شوم. پياده راه مي‌افتم و خودم را به لبه‌ي دهانه مي‌رسانم. پيش خودم تصور مي‌کنم که مجسمه، آن ويروس و تمام چيزهاي ديگري را که يخ از ما پنهان کرده بود، مي‌مکد و شکم سنگي‌اش از تمام چيزهايي که مي‌توانند به ما آسيب برسانند، پر مي‌شود. به دخترم مي‌گويم دوستش دارم و دوگو را توي دهانه مي‌اندازم. منتظرم تا زمين تمام آن چيزهاي دفن‌نشده را بازپس بگيرد. پياده به پايگاه برمي‌گردم. به سختي مي‌توانم نفس بکشم.

آخرین محصولات مشاهده شده