درباره‌‌ی چشمه جادویی (قصه‌های تصویری از 1001 شب 8)

روزي روزگاري پادشاهي بود كه تنها يك پسر داشت. شاه اين تنها پسرش را خيلي دوست داشت. وقتي پسر به سن جواني رسيد، دختر شاه كشور همسايه را براي او خواستگاري كردند. پدر دختر اين خواستگاري را قبول كرد. قرار شد، شاهزاده همراه وزير و خدمتكارها و نگهبان‌ها، به كشور همسايه برود و عروس را به كشور خودشان بياورد.

آخرین محصولات مشاهده شده