كيلن، چندين دهه‌ي پيش، وقتي خانواده‌اش در حادثه‌اي وحشتناك در آب دريا غرق شدند تبديل به يك پري دريايي شد. با اين‌كه اگر كلمه‌اي به زبان مي‌آورد، باعث كشته شدن ديگران مي‌شد، ولي نمي‌توانست در مقابل وسوسه‌ي سپري كردن زمانش روي خشكي، تماشاي افراد عادي و اشتياقش براي روزي كه بتواند دوباره حرف بزند، بخندد و آزادانه بين انسان‌ها زندگي كند، مقاومت كند. كيلن تسليم شده بود تا محكوميتش را در انزوا بگذارند... تا اين‌كه ايكينلي را ديد. ايكينلي خوش‌قيافه، حامي و مهربان، همان كسي است كه كيلن هميشه رويايش را در سر مي‌پروراند. با اين‌كه كيلن نمي‌تواند با او حرف بزند، ولي خيلي زود رابطه‌اي بين‌نشان ايجاد مي‌شود كه هيچ كدام‌شان نمي‌توانند آن را انكار كنند... و كيلن نمي‌خواهد كه انكارش كند. عاشق يك انسان شدن، يعني زيرپاگذاشتن همه‌ي قوانين اقيانوس و اگر اقيانوس بويي از احساسات كيلن ببرد، او مجبور مي‌شود ايكينلي را براي هميشه ترك كند. اما كيلن براي اولين‌بار در عمرش كه هميشه مطيع قوانين بود، مصمم است به حرف دلش گوش بدهد.