درباره‌‌ی پرپره کدو و رویاهای تمشکی (پری سر به هوا 3)

پرپره‌کدو هيچ‌کس و هيچ‌چيز يادش نمي‌آيد، حتي اسم خودش را. بره‌هاي آقافرخ او را دمِ صبح، کنار رودخانه و لابه‌لاي علف‌ها پيدا کرده‌اند و آقافرخ دوروبرش چند تا ردپاي پلنگ ديده است. حالا پرپره‌کدو مجبور است تا پيداشدن پدر و مادرش با يک پيرزن خسيس و تنها توي کلبه‌ا‌ي جنگلي زندگي کند. خانه‌ي خاله‌آبچن خيلي باحال نيست. آن‌جا نبايد خيلي حرف زد، جُنب خورد يا ملچ‌ملوچ کرد، حتي نمي‌شود يک‌تکه کلوچه يا يک ليوان شير خورد! خاله‌آبچين و مرغش هم دلِ خوشي از آمدن پرپره‌کدو ندارند. اين دختربچه هزار چون‌وچرا با خودش آورده! چرا پرپره‌کدو يک‌ريز حرف مي زند؟ چرا از ديوار راست بالا مي‌رود؟ چرا جاي دو تا زخم گنده روي شانه‌هايش است؟ چرا پرنده‌ها و حيوانات جنگل دنبالش راه افتاده‌اند؟ همه‌ي اين‌ها به کنار، راستي‌راستي چرا هيچ خبري از خانواده‌ي پرپره‌کدو نيست؟!

آخرین محصولات مشاهده شده