درباره‌‌ی نمایشنامه های رادیویی

سلام و دوصد سلام و مثل هميشه درد دلي از ده کورهايي پرت و پلا تو دامن تپه هاي نيمي خشک و نيمي سبز به همه ي اونايي که زمين سرخو سبز ميکنن چرا که از زمين سرخ نان گرم تو کندوي نانداني ما نميشينه گفته بودم که آبادي ما کوچيکه اما ميگم که آدماش بزرگن چرا که دلشان بزرگه قصه ما مثل پاري قصه ها پر غصه است اما نه اون جور که نتوانيد غصه ي خودتانا فراموش کنيد چرا؟ خوب براي اينکه هيچي که توش نباشه عشق که هست عشق چيزي که اگه هزار و هزاران دفعه از نقاره خانه هاي بلند سر به طاق آسمان کوفته معني شو بگي باز فردا معني تازه تر ميده و پس فرداش. معدگل، آسيابان آبادي ما عاشق شد.

آخرین محصولات مشاهده شده