درباره‌‌ی نقره ای (مهربان ترین اسب دنیا)

روز پيش باران باريده بود. زمين صحرا هنوز خيس بود. کره اسبي به نام نقره اي توي صحرا مي دويد و از خوشحالي شيهه مي کشيد. عطر بنفشه هاي کوهي همه جا پيچيده بود. نقره اي به بنفشه ها رسيد. سرش را لاي بوته ها چرخاند. مي خواست عطرشان را بو کند. چند بنفشه از ساقه جدا شدند و لاي يال هاي بلند نقره اي گير کردند. نقره اي سرش را از ميان بوته ي بنفشه ها بيرون کشيد و دوباره در صحرا دويد. چند شاپرک او را ديدند و به طرف او پر کشيدند. يکي از شاپرک ها گفت: چقدر زيبا شدي! چه بنفشه هاي خوشبويي داري! يکي ديگر از شاپرک ها گفت: نقره اي زيبا ترين اسب دنيا است .

آخرین محصولات مشاهده شده