درباره‌‌ی نبرد با گربه‌های راهزن (ماکاموشی جزیره جوندگان جسور 9)

يكي از بدترين كابوس‌هاي زندگي‌ام به حقيقت پيوست! بالاخره افتادم به چنگ گربه‌ها! همه‌چيز از آن‌جا شروع شد كه پسر عمويم، تراپولا، راضي‌ام كرد با همديگر برويم به جست‌وجوي يك جزيره نقره‌اي شناور. سوار بالن شديم و راه افتاديم. ولي قبل از اين كه حتي فرصت كنيم بگوييم «نون پنير خيار» كشتي گربه‌هاي راهزن بهمان حمله كرد. گربه‌ها ما را دزديدند و تهديد كردند براي شام ما را مي‌پزند و مي‌خورند. آيا جان سالم به در مي‌برديم... يا سر از كاسه سوپ‌خوري گربه‌ها درمي‌آورديم؟

آخرین محصولات مشاهده شده