درباره‌‌ی مگره و سایه پشت پنجره

جسد همچنان تنها، سر بر روي نامه‌هاي پراكنده، در دفتر كارش بود. ناگهان صداي فريادي از طبقه دوم به گوش رسيد. صداي فريادي گوش‌خراش، مثل كسي كه نوميدانه كمك مي‌طلبد. ولي زن سرايدار خم به ابرو نياورد و ضمن باز كردن در اتاقش، آهي كشيد و گفت: «خب...! بازم زنكه ديوونه...»

آخرین محصولات مشاهده شده