درباره‌‌ی میعاد در دوزخ (زندگی سیاسی خلیل ملکی)

خليل ملکي تبريزي براي ما بيگانه‌‏اي آشناست. بيگانه بودنش در نگاه نخست سخني غريب مي‌نمايد، چرا که در اين سال‌ها حرف و سخن بسيار درباره‌اش گفته و شنيده‌ايم. سال‌هايي که نه تندي و درشتي، که بردباري و مدارا سکه رايج و پيمانه سنجش نيک و بد زمانه بوده‌اند. ملکي در اين سال‌ها همواره با ما و سرآمد ما بوده است. راه و رسم او را در تمام اين سال‌ها، چاره هر درد و مرهم هر زخمي انگاشته‌ايم تا به عيار و اعتبار همان سکه رايج و پيمانه سنجش، هرچه از او دور مي‌شويم به ما نزديک‌تر ‏شود. شاه‌بيت غزل زندگي اندوهبارش را چنان سروده‌ايم که هيچ اسارتي را برنمي‏‌تابيد و اسير توده نبود تا در چشم خطاپوشمان حقيقت ديگري پنهان بماند که توده را به‌‏صرف توده بودن، به‌‏صرف تهي‌‏دستي، کمال راستي و درستي پنداشته بود. گويي در سرسراي تاريخ، آيينه‌‏اي در غبار برابرش نهاده باشيم که در آن تصويري از او نه آن‌‏گونه که بود، که آن‌‏گونه که مي‏‌انگاريم و مي‌‏پنداريم نقش بسته باشد. آيينه‏‌اي‏ شکسته‏ به تاوان تندي و درشتي روزگار سپري شده‏ که جز خاک و خاکستر پيامد ديگري بر جاي ننهاده باشد. ما ملکي، اين بانگ فروخفته فرودستان را از آغاز تا پايان، آواي رساي هشدار بي‌‏پژواک چنين روزگاري انگاشته‌‏ايم. خورشيد تاباني که بار ديگر سر برآورده است تا ظلمت برخاسته از تندي و درشتي خطاهاي بي‌‏شمارمان را فروبکاهد و فکر و انديشه‏‌مان را جلا و درخششي تازه بخشد. بي‌آنکه لختي درنگ کنيم و بينديشيم و ببينيم آيا به‌راستي چنين است که مي‌‏پنداريم يا اينکه ملکي تنها نجواي بيگانه‌‏اي آشنا، نجواي ازخودبيگانگي ماست که بار ديگر سر برافراشته است؟

آخرین محصولات مشاهده شده