درباره‌‌ی میان لاشه ایستگاه متروکه

تا چشم کار می‌کرد برف برف بود و برف. صدایی انگار مرتب، آرام و ناله‌وار به نام می‌خواندش. سر چرخاند، اما صاحب صدا را ندید، قدمی برداشت، خواست از لبه پرتگاه عقب بکشد، پای راست را که برداشت، پای دیگر همراهی نکرد. برگشت و نگاهی به آن انداخت...... - از متن کتاب -

آخرین محصولات مشاهده شده