درباره‌‌ی مه‌آلود (خروش خاموش 1)

فكر مي‌كنم در آن ناكجاآباد، تنها بي‌ايماني‌ام بود كه مرا از اكثريت متمايز مي‌كرد. الحق كه ايمان ديگران از من بيشتر بود، ايماني پوچ به ايزداني دروغين. خوب كه فكر مي‌كنم، مي‌بينم هنوز نام‌هاشان گوشه‌ي ذهنم خاك مي‌خورد: نَم، ليليث، حَشام و گوداذ. اين نام‌ها را زماني مردم آن سرزمين ناراست مقدس مي‌دانستند و بر فرزندان نگون‌بخت‌شان مي‌گذاشتند. تمام عمرشان را صرف اطاعت از فرامين ايزدان مي‌كردند، به اميد اينكه روزي به شهر مركزي فراخوانده شوند. من بي‌ايمان بودم. گاهي اوقات، جايي كه ايمان خودش كفر باشد، بي‌ايماني ايمان است. اما فكرش را كه مي‌كنم، مي‌بينم تنها اين نبود. متمايزترين ويژگي‌ام اسمم بود، اسمي بامسما كه با من عجين بود و برايم انتخاب شده بود تا تحققش بخشم. مادر بشر، اولين زن، اولين معشوق، اولين همسر، اولين بانوي ساكن زمين، اولين زن تبعيدي و اولين زن سرپيچي‌كننده از فرمان، من تمامي اين‌ها بودم. حوّا نام من بود.

آخرین محصولات مشاهده شده