درباره‌‌ی ملکه آهنین (رویازاد آهنین 3)

کمتر از بيست و چهار ساعت ديگر، هفده ساله مي‌شوم. در اصل، واقعاً هفده ساله نمي‌شوم. مدت زيادي را در ناكجاناكجا گذرانده‌ام. در سرزمين پريان، سن بالا نمي‌رود. درنتيجه، اگرچه در دنياي واقعي يک‌سال گذشته، احتمالاً تنها چند روزي مسن‌تر از زماني هستم که پا به آن گذاشته‌ام. در زندگي واقعي، آن‌قدر تغيير کرده‌ام که حتي خودم را نمي‌شناسم. اسم من مگان چيس است. فکر کردم تمام شده است. فکر کردم زماني که با رؤيازادها مي‌گذراندم، تصميم‌هاي غيرممکني که بايد مي‌گرفتم، فداکاري‌هايي را که براي کساني که دوست‌شان داشتم مي‌کردم پشت سر گذاشته‌ام. ولي طوفاني در راه است، ارتشي از رؤيازادهاي آهنين که مرا وقتي فريادزنان لگد مي‌زنم، عقب مي‌کشند. مرا از شاهزاده‌ي تبعيدشده‌اي دور مي‌کنند که قسم خورده در کنارم بماند. مرا وسط کشمکشي آن‌چنان قدرتمند مي‌کشانند که مطمئن نيستم کسي بتواند از آن جان سالم به‌در ببرد.

آخرین محصولات مشاهده شده