درباره‌‌ی مرگ جوهری (3 گانه جوهری 3)

چشم‌هايش انگشت‌خاكي را در جا ميخكوب كرد؛ چشمان سرخ در آن تاريكي مطلق، چشماني هم بي‌رحم و هم بي‌روح؛ هيچ ديروز يا فردايي نداشت، بدون نور و گرما، اسير در سرماي خود، عنصر سرما‌بخش اهريمني. انگشت‌خاكي آتش دور خود را همچون پوست خز گرمي احساس مي‌كرد. كم مانده بود پوستش را بسوزاند، اما تنها محافظ او در برابر آن چشمان بي‌روح و دهان گرسنه‌اي بود كه باز شد و چنان جيغ وحشتناكي از آن خارج شد كه برايانا به زانو درآمد و دستانش را روي دو گوش‌هايش گذاشت...

آخرین محصولات مشاهده شده