درباره‌‌ی مردی که فردا را دزدید (انتقام ‌جویان)

تا خود آسمان لرزيد... در خرد شد، به تکه‌هايي اندازه‌ي مشت شکست و وقتي مرد آهني و ثور از آن رد مي‌شدند، به‌سمت داخل منفجر شد. کوييک‌سيلور، ويژن و اسکارلت‌ويچ هم که به در فشار مي‌آوردند، ميان باراني از غبار خاکستري و خرده‌ريزه‌هايي پخش‌و‌پلا پرت شدند داخل. اما «ديو» چندان خوش‌شانس نبود. او هم به در تکيه داد بود اما وقتي داشت به عقب پرت مي‌شد، قطعه‌يخِ روي سرش ـ‌که حاملِ دوست و همکار درمانده‌اش بودـ به جلو متمايل شد. بي هيچ فکري قطعه‌يخ را گرفت و همان موقع بود که متوجه شد خودش را از سازه به بيرون هل داده است و پل ليمويي‌رنگ کاملاً جمع شده‌است...

آخرین محصولات مشاهده شده