درباره‌‌ی مامان خوکی

يكي بود يكي نبود. سه تا بچه خوك خوشبخت با مادر خود زندگي مي‌كردند. يك روز صبح، مامان خوكي در حال آماده كردن صبحانه‌ي بچه ها گفت: «خوكولي‌هاي من، نرمالوهاي من، گرمالوهاي من، ديگر وقت آن رسيده كه شما اين دنياي بزرگ را كشف كنيد و خانه‌هاي خودتان را بسازيد.» و دماغش را بالا كشيد. بچه خوك‌ها اعتراض كردند اما مامان خوكي، در جواب گفت: «بچه‌هاي خوبم، بايد اين كار را بكنيد. اما نگران نباشيد من به خانه‌هاي شما سر مي‌زنم. قول مي‌دهم.»

آخرین محصولات مشاهده شده