درباره‌‌ی مادربزرگ من

فرقي نميکرد چشمانم باز باشند يا بسته چون چند تصوير پيوسته پيش چشمانم بود جمعيت منتظر در صحن کليسا و بخصوص چشمان بچه ها کودکان به آب انداخته شده و بيرون آمدن کله هايي از آب بر اثر سائق حيات؛ لحظه ي جداشدن و ربوده شدن هرانوش از مادرش... و بعد تصوير چهرهي خودم در روزهاي عيد، حين شعرخواندن در مدرسه افتاده روي همه ي اين تصاوير من هميشه خوب شعر ميخواندم و معلمهايم اغلب مايل بودند شعرهاي حماسي را من بخوانم شعرهايي چون گذشته ي شکوهمند»، که با تمام وجود فريادشان ميزدم اينک به سد تصاوير ذهني ام ميخوردند و پاره پاره مي،شدند به تصوير چشمان ترسان کودکان و سرهاي فروبرده شده در آب و رودهاي سرخ فام از خون انسانها. اين کتاب تصويري است از زندگي آدم هايي که ظلم ظالم و جور صياد آشيانشان را بر باد مي دهد آنها را از خانه و خانواده جدا ميسازد و سرنوشتي عجيب و دردناک برايشان رقم ميزند بازماندگاني از خيل رانده شدگان.

آخرین محصولات مشاهده شده