دربارهی ماجرای بلور کریستف (فروزن 7)
يك عصر زيباي بهاري وقتي كه كريستف، در دره سرسبز ترولها، بولدا و بقيه غولها را ميبيند. پير غولها-
"پابي بزرگ" خيلي دورتر از آنها داشت در دشت گلها قدم ميزد، همانطور كه آنها دور همديگر قارچ سرخ ميكردند و مي خورند، يكي از بلورهاي بولدا، شروع به سو سو زدن ميكند...