درباره‌‌ی ماجراهای تامی و توپنس

... اما وقتي در حال عبور از زمين شماره هفتم بودند به نظر مي‌رسد مرد يكدفعه ديوانه مي‌شود و اسلحه شش لولي از جيبش درمي‌آورد، آن را در هوا مي‌چرخاند و مي‌گويد:«ديگر جانم به لبم رسيده و هر چيزي بالاخره روزي به پايان مي‌رسد! من داغان هستم و مي‌خواهم خودكشي كنم. تو هم بايد با من بميري. او باراني دوريس ايوانس را مي‌گيرد و دوريس ديوانه‌وار سعي مي‌كند خودش را از چنگال مرد خلاص كند و...

آخرین محصولات مشاهده شده