دربارهی لولیوش
برگشت و دوباره به پشتسر نگاه كرد. كاويار با فاصله كمي ار كنار آزاليا ايستاده و حرف ميزد. عرفان هم بيخيال و سوتزنان چمدانها را داخل اتوموبيل ميگذاشت.
از اينكه آنها بيتوجه به حالوروز او، به كازشان ادامه ميدادند لجش گرفت و بيشتر از آن از كاويار كه كوتاه نميآمد. صحبتهايش طولاني شده بود و حتي فراموش كرده بود براي پنهان شدن او در پشت صندوق عقب، زمان را از دست ميدهد.
دستهايش را در آغوش گرفت و باز هم سرچرخاند. نيمرخ صورت و بيني آزاليا سرخ شده بود و هنگام حرف زدن بخر غليظي از دهانش بيرون ميآمد. بوسه كاويار روي صورت آزاليا غافلگيرش كرد و بعد نگاه بيحالت كاويار كه در چشمهايش نشست.
بلافاصله نگاهش را دزديد و به آنطرف و به اتوموبيلهاي پارك شده دوخت. چرزا تعجب كرده بود!؟ او كاويار بود همان فوتباليست بدنام با آن خانواده بدنامتر!
دلش براي ديدن آوا ضعف رفت. با خود فكر كرد اگر آوا اينجا بود و از نزديك اسطوره تو خالياش را ميشناخت باز هم همچنان واله و شيدايش ميماند؟
كد كالا | 258118 |
زبان | فارسی |
نویسنده | فهیمه سلیمانی |
سال چاپ | 1399 |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 942 |
قطع | رقعی |
ابعاد | 14.3 * 21.4 * 3.6 |
نوع جلد | شومیز |
وزن | 903 |
تاکنون نظری ثبت نشده است.