درباره‌‌ی کمدی الهی 2 (3 جلدی) برزخ

اي آنكه اين نوشته را مي‌خواني، به بخشي از "برزخ"نظر افكن... تعجب مكنيد! بلكه يقين بدانيد بي‌كمك و حمايت مرحمتي آسماني نبوده كه سعي دارد از اين ديوار صخره‌اي صعود كند!" چنين گفت استادم. آن ارواح لايق براي عروج به ملكوت گفتند:"باز گرديد و مقابلمان گام برداريد!" و با پشت دستشان، مسير درست نشانمان دادند. يكي از آنان گفت:" هركه هستي، بي آن كه بايستي، به چهره ام بنگر!آيا تا كنون، بر صورتم نظر افكنده بودي؟..." سويش چرخيدم و نگاهي دقيق افكندم. خوش سيما و متين و مو طلايي بود. ليكن ضربه‌اي سخت، يكي از ابروانش از هم دريده بود... پس از آن كه با تواضع پوزش خواستم و اعتراف كردم هرگز نديده بودمش، به من گفت:" بنگر!" و جراحت بالاي سينه‌اش را نشان داد. سپس لبخند زنان گفت: منم، مانفرد! نوة امپراتريس كنستانس. استدعايم است چناچه بازگشتي، به ديدار دختر زيبايم، مادر شهرياران سيسيل و آراگون بروي و حقيقت را بگويي! شايد كساني بر خلاف واقع بازگو كرده باشند! پس از آن كه تنم، از دو ضربة مهلك از پاي در آمد. به آن ذات پاكي كه بي‌منت مي‌بخشد، روح خود را با گريه تسليم نمودم! گناهانم، بسيار شنيع بود! ليك لطف و رحمت لايتناهي، بازوان خود چنان مي‌گشايد كه هر آن كس را كه سويش شتابد، پذيرا شود!

آخرین محصولات مشاهده شده