درباره‌‌ی کلیسای جامع

آمريكاي كارور آمريكاي استيصال است. فرو رفته در غباري از درد و سرخوردگي. دنيايي كه كارور خلق مي‌كند دنياي آدم‌هايي است كه روياهاي‌شان را از دست داده‌اند. با خواندن هر داستان كارور گويي پا به خياباني گذاشته‌ايم به ظاهر آشناي آشنا، اما كمي پيش‌تر كه مي‌رويم احساس مي‌كنيم سر هر پيچي خطري در كمين است، يا زمين زير پايمان حالاست كه به ناگهان دهان گشايد. بايد مراقب بود. به آخر كه مي‌رسيم گر چه اغلب حادثه‌اي عجيب يا وحشتناك هم رخ نداده است باز احساس مي‌كنيم كه خرد و خسته‌ايم، گويا جايي كسي پتكي بر مغزمان كوفته است. به راستي چرا چنين تاثيري در ما مي‌گذارد؟ ايجازش است يا چنانچه خود مي‌گويد، اكراهش از بار كردن عاطفه بر كلمات؟ ما را در برابر تابلويي مي‌نشاند كه جابه‌جايش زدگي يا ريختگي دارد، نخ‌نما شده است، و پشت آن چيزي را مي‌شود با يك نظر ديد چيزي كه از ديدنش و حشت مي‌كنيم. به راستي چيست؟ روزمره‌گي است و بي بر و باري هستي؟ تنهايي آدم‌هاست؟ درماندگي است؟ يا هيچ نيست. خلا است كه دلهره‌مان را برمي‌انگيزد؟

آخرین محصولات مشاهده شده