درباره‌‌ی قلب شیشه ای

چهار سال پيش هنگامي که نونا همه‌ي خانواده‌اش را در جنگ و بمباران از دست داده بود، هيچ‌کس جز عمو آنتوني نپذيرفت که او را به سرپرستي بگيرد. آنتوني به ديگران اين‌طور گفته بود که به شاگردي هفت، هشت‌ساله نياز داشته و اکنون آن شاگرد کوچولو يک دختر يازده‌ساله است. نونا و عمويش با هم به سفر مي‌روند تا پنجره‌هاي ساختمان‌هايي را که در جنگ ويران شده‌اند، شيشه‌هاي رنگي بياندازند و انصافا عمو آنتوني در اين کار حرف ندارد. او در طراحي هم يک هنرمند تمام عيار است. در آخرين سفري که آن‌ها با هم به سر مي‌برند اتفاقات عجيبي مي‌افتد، نونا از يک جادوي قوي و اهريمني آگاه مي‌شود که مي‌خواهد همه‌چيز را نابود کند اما او اصلا به عقب‌نشيني، پذيرش شکست و نابودي همه‌چيز تن نمي‌دهد. دختر مي‌خواهد از آنچه که دوستش دارد محافظت کند، حتي اگر جنگي با تاريکي در راه باشد.

آخرین محصولات مشاهده شده