درباره‌‌ی قصه 2 تا لاک‌پشت تنها

آقا لا‌ك‌‌پشت، تنها بود، تنهاي تنها. نه دوستي داشت نه برادري، نه خواهري، نه همسري، يك روز صبح كه آقا لاك‌پشت از خواب بيدار شد، با خودش گفت : «اين كه نشد زندگي!» حوصله‌اش از تنهايي سررفته بود.

آخرین محصولات مشاهده شده