درباره‌‌ی فندق‌شکن (کتاب‌های طلایی 4) داستان کوتاه

سال‌ها پيش، مردي زندگي مي‌کرد که نامش «داوکينز» بود. اين مرد در ساختن اسباب‌بازي‌هاي قشنگ بسيار زبردست بود. او هميشه يک کلاه گيس پرپشت و پرچين روي سرش مي‌گذاشت و يک چشمش را با تکه پارچه سياهي مي‌بست. غروب يک روز عيد، «داوکينز » قصر کوچک و ظريفي را که براي برادرزاده‌هايش ساخته بود به آن‌ها عيدي داد. در گوشه و کنار اين قصر کوچک و زيبا، عروسک‌هايي هم با لباس‌هاي زيبا نشسته بودند که عمو «داوکينز» با حوصله و دقت زيادي آن‌ها را ساخته بود. عمو «داوکينز» يک عروسک کوچک چوبي هم به برادرزاده‌هايش داد که لباس ارغواني بر تن داشت و به آن‌ها گفت: «بچه‌ها، اين عروسک «فندق شکن» است، اگر فندقي در دهان بازش بيندازيد و دامن کتش را بالا بزنيد، عروسک فندق را برايتان مي‌شکند! »

آخرین محصولات مشاهده شده