درباره‌‌ی فاوست (تراژدی بخش دوم) نمایش‌نامه

فاوست نوشته يوهان ولفگانگ فون گوته را مي‌توان يکي از پرتکرارترين نمايشنامه‌هايي دانست که بر روي صحنه رفته است. ادبيات آلمان وزن سنگيني از خودش را مديون گوته مي‌داند و آثار اين نويسنده و شاعر از درخشان‌ترين نمونه‌هاي ادبي است. گوته براي نگارش اين کتاب نزديک به سي سال وقت گذاشت. معرفي فاوست "فردي که به ازاي قدرت، روحش را تقديم به شيطان مي‌کند" اين موضوع کتاب فاوست است و هرچه زمان مي‌گذرد نمونه‌هاي بيشتري از اين افراد را در همه جاي جامعه مي‌بينيم. زياده‌خواهي و قدرت‌طلبي که امروزه بلاي جان بشريت شده است. بعضي‌ها وزن روحي‌شان خيلي کم است و به اصطلاح "به ازاي خيار آدم مي‌فروشند" و در پي پول و قدرت هستند و بعضي ديگر هم خواسته‌هاي بيشتري دارند تا روح خود را تسليم شيطان کنند. بهرحال هرچه باشد آن‌ها خودفروخته‌هايي هستند که ارزش انساني کمتري دارند. صحنه‌ي اول فاوست اينگونه شروع مي‌شود که در بهشت فرشتگان مشغول عبادت خدا هستند. در اين صحنه شيطان به خدا مي‌گويد که جهان رو به نابودي است و فساد براي انسان‌ها همانند نقل و نبات شده‌است و به راحتي کارهاي غير اخلاقي مي‌کنند. شيطان با خدا شرط مي‌بندد که روح يکي از بهترين بنده‌هاي خدا را تسخير و او را مجبور به گناه کند. صحنه بعدي فاوست غمگين را نشان مي‌دهد که در گوشه اي نشسته است. فاوست دانشمندي است که معتقد است همه‌ي علوم زميني را فراگرفته‌است و شيطان در اين لحظه بر او وارد مي‌شود. بهترين ترجمه کتاب فاوست در ميان ترجمه‌هاي موجود، ترجمه‌ي محمود حدادي و م .ا. به آذين ترجمه‌ي بهتري از لحاظ ادا کردن حق مطلب دارند و کتاب فاوست ترجمه‌ي سعيد جوزي از ترجمه‌هاي خوبي است که به تازگي منتشر شده‌است. کتاب‌هاي مشابه فاوست اول از همه به شما پيشنهاد مي‌کنيم سمفوني فاوست اثر فرانتس ليست، آهنگساز نامي مجارستان را از دست ندهيد. اگر موضوع اين کتاب برايتان جالب بوده، احتمالا مطالعه‌ي کتاب‌هايي همچون اعترافات نوشته‌ي ژان ژاک روسو، ترس و لرز نوشته‌ي سورن کي‌ير کگارد، کمدي الهي دانته، برادران کارامازوف و آنه‌ايد نوشته ويرژيل برايتان جذاب خواهد بود. جملاتي از کتاب فاوست پستويي تنگ با طاقي‌هايي بلند. عبوس و قرون‌وسطايي. فاست بي‌قرار بر صندلي پاي ميزتحريرش : فاوست: وه که فلسفه و حقوق و پزشکي - و هيهات که الهيات را هم - تا آخر خوانده‌ام. ولي از همه‌ي اين تلاش سوزان‌ام طرفي جز اين نبسته‌ام من بينواي ابله که در اين کنج نشسته‌ام و سرسوزني داناتر از آن نيستم که پيش‌تر بودم. عنوان دکتري و حتي استادي را يدک مي‌کشم و بيش از ده سال است که در هر راه و بي‌راه شاگردانم را سرمي دوانم و مي‌بينم هيچ از ما برنمي‌آيد که به دانشي برسيم. پس قلب‌ام از اين درد مي‌سوزد. البته از همه‌ي خودپسندان مسخره‌اي چون شيخ و دکتر و ميرزا بنويس و واعظ فهميده‌ترم. وانگهي نه دغدغه‌ي وجدان دارم، نه وسوسه‌ي شک؛ نه حتي ترس از دوزخ و شيطان هم. به‌جايش هرآن شادي از کف‌ام رفته است. هيچ به خود گمان نمي‌بندم که چيزي درست و راست مي‌دانم. هيچ به خود گمان نمي‌بندم که مي‌توانم درسي بياموزم. انسان‌ها را اصلاح کنم و به راه درست درآورم. نه نيز مال و مناليم هست، نه نامي و نه ذره‌اي از شکوه زمين. دل سگ هم از چنين زندگي‌اي سير مي‌شود. براي همين تن به جادو داده‌ام مگر که با تکيه به نيروي ارواح و اوراد. راهي به رازي بيابم. و لازم نباشد زير عرق زور و زحمت نکته‌پرداز دانشي باشم که چيزي از آن سر درنمي‌آورم. مي‌خواهم دريابم چيست که جهان را در هسته‌ي آن به هم پيوند مي‌دهد. مي‌خواهم به‌جاي زير و بالا کردن در لفظ و لغت، به باريک‌بيني در نيروي کارساز هر دانه و نطفه بپردازم.

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده