دربارهی عشق های فری
فروغ که همه فري صدايش ميکنند مثل خيلي از آدمهاي ديگر هنوز نميداند چطور با هيجانات و احساساتش به صلح برسد، به نظر ميرسد توانسته با جدايي پدر و مادرش کنار بيايد و با مادرش زندگي آرامي داشته باشد اما اين فقط ظاهر قضيه است؛ فري تمام دردسرسازيهايش را برده به عالم خيال. دنياي خيالي او پر است از عشقها و دلشکستگيها. تمام عشقهايش هم يک ويژگي مشترک دارند: اصلاً وجود خارجي ندارند! پيکنيک رفتن با زورو، سفر کيش با گاليور يا حتي کافيشاپ رفتن با رت باتلر، شخصيت کاريزماتيک کتاب و فيلم بربادرفته از تجربههاي عاشقانهي فري است که با فقط دوست صميمياش رُزي در ميان ميگذارد.