درباره‌‌ی عروسی خون (نمایشنامه)

پسرتو مي‌خواستم، نمي‌خواستم فريبش بدم، اما بازوهاي اون يکي مثل موج دريا منو مي‌کشيد و با خودش مي‌برد، مثل افسار قاطر به گردنم افتاده بود تا ابد، براي هميشه، هميشه، منو با خودش مي‌کشيد و مي‌برد، حتي اگه پير مي‌شدم و تمام پسرهاي پسرت چنگ مي‌نداختن به موهام که جلومو بگيرن. ص 99

آخرین محصولات مشاهده شده