درباره‌‌ی طعم شاهتوت

قطره اشک بزرگي پلک زيرينش را رد کرد و روي گونه‌اش غلطيد. چشم‌هاي دريايي‌اش بيش‌ از هميشه برق مي‌زد ولي لب‌هاي صورتي‌اش از شدت ترس به سفيدي مي‌رفت. لحظه به لحظه ماه قبل جلوي چشمش درحال رژه رفتن بود و نفس‌ کشيدن را برايش سخت تر مي‌کرد. عاشقانه‌هاي مردي که روي يکي از صندلي‌هاي دادگاه جا خشک کرده بود ثانيه به ثانيه برايش رنگ مي‌گرفت. اميدش به او بود و با دلي لرزان منتظر حمايت‌هاش نشسته بود. کف دستش خيس از عرق شده بود و دل پيچه شديدي حالش را به هم مي‌زد. چهره مردي که در جايگاه قضاوت نشسته بود را تار مي‌ديد و تکيه‌اش را به ميز جلوش زده بود تا از افت فشار غش نکنه. صحنه اعتراف عشق پسر لحظه به لحظه جلوي چشمانش رنگ گرفت. همان روزي که جلوي در دانشگاه جلويش را گرفت و با وجود جمعيت زياد آن‌جا فرياد کشيد و عشقش رو ابراز کرد. -قسمتي از متن كتاب

آخرین محصولات مشاهده شده