درباره‌‌ی شب سیزدهم (نمایش‌نامه)

كامران ميرزا: سايه به سايه‌ام مي‌اومدن. زدم به كوچه كناري، ديدم ياور و صفربيگ عقب فانوس‌كش از سر كوچه پيچيدن. چاره نداشتم الا برگشتن خاله‌جون. بذار يه دقه پنهون شم تا صفربيگ برنگشته، لابد فراشا مي‌رن سمت خندق، منم زياده زحمت نمي‌دم. صداي در. خانمي: واي اومدن! خاك به سرم شد!... .

آخرین محصولات مشاهده شده