کلارک کنتِ نوجوان هميشه قوي‌تر و سريع‌تر و بهتر از اطرافيانش بوده، اما اهل خودنمايي نيست؛ چون جلب توجه ديگران به او ممکن است خطرناک باشد؛ ضمن آن‌که هنوز نتوانسته قدرت‌هايش را مهار کند. اما داشتن قدرت‌هاي ماورايي بهايي دارد. مدتي است که کلارک نمي‌تواند قدرت‌هايش را مخفي کند. کلارک صداي گريه‌هاي دختري را مي‌شنود و وقتي به دنبال منشأ آن مي‌رود، با گلوريا آلوارز روبه‌رو مي‌شود و وقتي با او حرف مي‌زند پرده از رازي شوم در اسمال‌ويل مي‌افتد. مشخص مي‌شود تنها کلارک نيست که چيزي را مخفي مي‌کند. کلارک با بهترين دوستش، لانا لنگ، به دنبال برملا کردن حقيقت مي‌رود. چه ماجراي شومي زير پوست شهر کوچکش دارد رخ مي‌دهد؟ کلارک اندک‌اندک به کسي تبديل مي‌شود که در آينده لقبش «مرد پولادين» خواهد بود؛ اما فهميدن اسرار گذشته‌اش چه بهايي براي او خواهد داشت؟ آيا به نفعش است که اسرار گذشته‌اش را بداند؟ آيا دانستنِ گذشته به او کمک خواهد کرد يا مانعي بر موانع پيش راهش مي‌افزايد؟ چون اگر بخواهد روزي دنيا را نجات بدهد، بايد ابتدا خطر را از اسمال‌ويل دور کند.