درباره‌‌ی زمین بر پشت لاک‌پشت‌ها

اولين باري كه متوجه شدم ممكنه يه موجود خيالي باشم، موقعي بود كه در طول هفته، بيش‌تر وقتم رو تو يه موسسه دولتي در شمال اينديانا پوليس مي‌گذروندم. بهش مي‌گفتن دبيرستان وايت‌ريور. اون‌جا بايد سر ساعت خاصي غذا مي‌خوردم، درست بين 12:37 و 1:14 بعدازظهر. نيروهايي بودن كه من رو وادار به اين كار مي‌كردن. اونا خيلي قوي‌تر از من بودن و من حتا نمي‌تونستم بشناسم‌شون. ممكن بود اين نيروها زمان ديگه‌اي رو براي ناهارم انتخاب كنن يا ممكن بود كسايي كه در اون‌روز خاص از ماه سپتامبر و موقع ناهار خوردن، با من سر يه ميز بودن، موضوع ديگه‌اي رو براي صحبت انتخاب كنن؛ اين‌طوري احتمالا آخر داستان من تغيير مي‌كرد يا حداقل وسطاش عوض مي‌شد. اما كم‌كم داشتم ياد مي‌گرفتم كه زندگيت داستاني در مورد توئه، نه داستاني كه خودت تعريف كني.

آخرین محصولات مشاهده شده