کبير پسربچه‌ي خيال‌پردازي است که هميشه وقتي از پنجره‌ي بالاي ديوار بيرون را نگاه مي‌کند، فکرش پر مي‌کشد به آسمان و دنياي بزرگي که معلمش مدام درباره‌ي شگفتي‌ها و ماجراهايش حرف مي‌زند. دنيايي که کبير نمي‌تواند در آن قدم بگذارد، چون در زندان زندگي مي‌کند. مادر او سال‌ها پيش، به‌خاطر جرمي که مرتکب نشده به زندان افتاده و کبير هم همان‌جا متولد شده است. تا حالا دنياي او همين سلول و حياط و کلاس درس زندان بوده و هم‌سلولي‌ها هم خانواده‌اش، ولي ديگر به سني رسيده که بايد زندان را ترک کند و به دنيايي که هميشه رويايش را داشت، قدم بگذارد؛ اما انگار همه‌چيز آن‌طور که او خيال کرده بود نيست...