درباره‌‌ی روزی که جوحا هندوانه‌ ترشیده فروخت (قصه‌های تصویری از عبید زاکانی 6)

جوحا می‌خواست کار کند. اما نه کاری بلد بود و نه کسی به او کار می‌داد. روزی جوحا که از بیکاری خسته شده بود، تصمیم گرفت هندوانه فروشی کند. به باغی رفت و با صاحب باغ حرف زد. به او گفت: «چند تا هندوانه به من بده برایت بفروشم و پولش را برگردانم. دستمزد هم هر چقدر خواستی بده» صاحب باغ که یک عالمه هندوانه‌ی ترشیده داشت و کسی آن‌ها را نمی‌خرید، گفت: «این هندوانه‌ها خریدار ندارد. همه‌شان ترشیده‌اند.»

آخرین محصولات مشاهده شده