درباره‌‌ی دختر تاجر ابریشم

دخترك در آب فرو مي‌رود، بدنش آهسته مي‌غلتد و موهاي بلندش در اطراف سرش پيچ و تاب مي‌خورد. تكاني به پاهايش مي‌دهد و حباب نفس‌هايش به سطح آب مي‌آيد. سرش را عقب مي‌برد، به سختي نفسي مي‌كشد و چهره خواهرش را مي‌بيند. دستش را بالا مي‌برد تا در هوا تكان بدهد، ولي آب دوباره او را در خود مي‌كشد. دست و پايش را به آب مي‌كوبد؛ رود مي‌غرد و صداي غرشش با شلپ شلپ‌ها در مي‌آميزد. بايد براي نجات جانش فرياد بزند ولي صدايي از گلويش در نمي‌آيد. دست و پا مي‌زند تا روي آب بماند. قطرات درخشان به اطراف مي‌پاشد. رنگ‌ها بر فراز سرش رنگ مي‌بازد. به درون آب كشيده مي‌شود. اعماق رود سرد و تاريك است. تصاوير خانه به ذهنش هجوم مي‌آورد.پاهايش سنگين مي‌شود و همچنان كه رود آخرين قوا را از بدنش بيرون مي‌كشد، حس مي‌كند انگار در اعماق آب شناور شده. ولي شناور نيست، بلكه غرق شده.

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده