درباره‌‌ی داستان جو (داستانی از آفریقای جنوبی)

مانزاندابا با خودش فکر کرد: فردا، چهارزانو کنار رودخانه مي‌نشينم و چشم‌هايم را مي‌بندم و به قصه‌ي ديگري براي فردا شب فکر مي‌کنم... شايد قصه‌اي درباره‌ي تمساحي غول پيکر، يا اشباحي که زير آبشار مي‌رقصند، يا پسربچه‌ي شجاعي که در ميان سيل رودخانه گير کرده است.

آخرین محصولات مشاهده شده